نوشته شده توسط sadena | جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۶ ساعت 23:50 دستاشو پیچید دور دستام و سعی کرد گرمشون کنه و گفت: تو این هوا چرا انقدر تنت یخه؟! شونه هامو بالا انداختم و زیر لب بی حوصله گفتم: آدم ها که میمیرن تنشون یخ میزنه! دستامو برد طرف دهنش و توشون ها کرد و بین ها کردن هاش غرغرکرد: دیوونگی نک,مطلق ...ادامه مطلب