شکل یک معجزه

ساخت وبلاگ
این‌هایی که بهت میگم رو بگذار به حساب اون چند تا مسیری که تو زندگیم تا ته‌شون رفتم و بعد فهمیدم که کل راه رو اشتباه اومدم وحالا دوباره باید برگردم سر همون دوراهی که اشتباه انتخابش کردم.

بگذار به حساب اون اشک‌هایی که ناروا وظالمانه باعث جاری شدن‌شون رو صورت آدم‌هایی شدم که آزارشون هیچ‌وقت به من نرسیده بود.

این‌هایی که میگم رو تو مدرسه به کسی یاد نمیدن، توهیچ امتحانی ازش سوال نمیاد.

آدم‌ها یه عادت خیلی بد دارند، اونا هیچ‌وقت از وحشت‌ها وترس‌هاشون، از اتفاقات بد و ناامیدی‌هاشون برای هم حرف نمی‌زنند. آدم‌ها قسمت‌های جذاب وخوب داستان روتعریف می‌کنند تا بتونند برای دیگران یک فیلم معرکه بسازند.فیلمی که فقط به دنبالش تحسین باشه وقهرمان داستانش شکست‌ناپذیر.

این‌هایی که بهت میگم رو بگذار به پای پیراهن‌هایی که بی‌نهایت دوست‌شون داشتم و پاره‌شون کردم

اینا رو بگذار به حساب اون اتفاقاتی که وظیفه شون سفیدکردن موهای روی شقیقه‌ات.همون اتفاقاتی که بهت نشون میده چطور وقتی چیزی رواز کسی می‌گیری، دنیا بهترش رو ازت می‌گیره

مردم اسمش رو گذاشتن تجربه؛ اینایی که بهت میگم رو بگذار رو حساب تجربه.

می‌دونی همه آدم‌ها در درون خودشون یک هیولا دارند.

همه آدم‌ها؛ دکترها،نویسنده‌ها،گل‌فروش‌ها،دلقک‌های سیرک و حتی نوازنده‌های سمفونی شماره نه بتهوون.هیولای درونی که خیلی از آدم‌ها بیدار شدنش رو دیدن، نعره‌هاش روشنیدن. می‌دونند وقتی بیدار شد قادر به انجام چه کارهای ترسناکیه. به چشم می‌بینند که چطور همون آدم آروم و مهربون همیشگی به چه موجود باورنکردنی و ترسناکی تبدیل میشه.هیولای درون‌ت وقتی بیدار بشه، وقتی شروع به تصمیم‌گیری بکنه تلافی تموم سال‌هایی که خواب بوده رو باهات تسویه میکنه، ازهمه چیز انتقام می‌گیره، از زمان،از زندگی،از خنده‌هات، از دوست‌داشتنی‌های دنیات و البته از خود خودت. می‌دونی تو زمانی که هیولای درونت خواب بوده دنیا تغییرات زیادی کرده، همه چیز به سرعت پیش‌رفته و اون از همه‌چیز غافل بوده وحالا وقت انتقام رسیده. 

اما من یه چیز دیگه فهمیدم. فهمیدم که گاهی اوقات بعضی از آدم‌ها قدرت این رو دارند که با هیولاها هم دوست بشن. بیشتر شبیه یک شوخی می‌مونه اما شوخی که واقعیت داره. آدم‌هایی هستند که می‌تونن هیولاها رو هم به چشم یک بچه‌ی شش‌ساله ببینند که حالا اسباب بازی مورد علاقه‌اش رو نتونسته بدست بیاره ومی‌خواد یه شورش حسابی رو راه بندازه.یک لج آوردن بزرگ.

آدم‌هایی که انگار باوجودشون لازم نیست هیولای درونت برای همیشه خواب باشه وهمیشه تو زندگی نگران بیدار شدن‌ش باشی، آدم‌هایی که بلدن هیولاها رو هم دوست داشته باشند و یه روزی اون‌قدر اهلی‌ش کنند که دیگه هیچ‌کس ترسی ازش نداشته باشه. یه روزی که احساس می‌کنم من و هیولای درونم هردومون به یک اندازه عاشق تو شده بودیم. انگار برای من و هیولای درونم هیچ راهی جز "عاشق شدن" باقی نگذاشته بودی. ما تورو به شکل یک آدم نمی‌دیدیم ، تو برامون شکل یک معجزه بودی ؛ یک معجزه زمینی و واقعی. همین.

 اما......

تو گند زدی به همه باورهای یه عاشق. کاری کردی که حتی هیولاها هم نمیکردند و من و هیولای درونم مات و مبهوت چهره پشت نقابت شدیم انقدر که اشک در چشمانمان سوخت

 

 

 

افغانستان سرزمین کبود...
ما را در سایت افغانستان سرزمین کبود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myafghanistano بازدید : 314 تاريخ : سه شنبه 30 بهمن 1397 ساعت: 17:06